۲۹ مهر ۱۳۸۸

حافظ

جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد


همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد

۲۵ مهر ۱۳۸۸

تاثیر گذاری

فکر نمیکردم که با یک پیشنهاد کوچک بتوانم روی رییسم تاثیر بگذارم . وقتی داشتم در آخرین دقایق کاری وبلاگ مدیر عامل شرکت ر ا میخواندم رییسم از کنار میزم میگذشت که متوجه شد و گفت که مطالب جالبی در وبلاگش مینویسه وخوبه که داری میخوانی و من هم با کمال پررویی پرسیدم که اگر وبلاگی داره من هم بخوانم. با کمال شرمندگی تمام گفت نه متاسفانه .
چند روز بعد به گروه ایمیل فرستاد که به وبلاگ جدیدش سر بزنیم و براش کامنت بگذاریم. افراد گروه را هم تشویق کرد که وبلاگ داشته باشند. که بتوانیم از این طریق با هم تبادل نظر کنیم!
ک

معنی زندگی چیست؟

بیست ماه گذشت از آخرین پستی که نوشته بودم به نظرم موضوع جالبی رو برای شروع دوباره انتخاب کردم ممنون از دوستی که فیلمی مربوط به این موضوع رو در فیس بوک گذاشته بود و باعث شد من به فکر فرو برم زندگی به معنای زنده بودن به طوری که اطرافیانت از بودنت یا نبودنت تاثیر بگیرند زندگی ایده آ ل من هست که باید برای خودسازی و رسیدن به این مرحله وقت بگذارم. امیدوارم با تلاش بتوانم قدمی هر چند کوچک در این زمینه بردارم.
دکتر شریعتی انسانها را به چهار گروه طبقه بندی کرده اند:

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

دسته دوم

آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.

دسته سوم

آنانی که وقتی هستند هستند ، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

دسته چهارم

آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

آرزو دارم یک روز در زندگی ام بتوانم خودم را در گروه سوم قرار بدم. وگرنه ما را چه به گروه چهارم
:)