۰۱ دی ۱۳۸۵

بعد از دو ماه

دیگه داشت یادم میرفت که اینجا باید افکارم رو بنویسم نه اینکه فقط افکار دیگران رو بخونم و وبلاگ گردی کنم دلم میخواد هر چیزی که تو مغزم میگذره بنویسم اقلا میتونم اینطوری مرتبشون کنم و اونقدر منو گیج نکنن امروز داشتم با دوستم راجع به مشکلم صحبت میکردم در حین صحبت کردن فهمیدم که اون موضوعی که ماهها وقتی با خودم برسی میکردمش عذابم میداده و برای خودم قانع کننده بوده چندان هم مهم نیست و به راحتی میشه بی اهمیتش کرد بعد فهمیدم که صحبت کردن یا نوشتن چه قدر در زندگی مهم البته صحبت کردن منطقی !!!
دو روز دیگه راهی تهران هستم امیدوارم بعد از برگشتن مشکلم حل بشه