۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

فروغ

بیش از اینها آه آری، بیش از اینها میتوان خاموش ماند
می توان ساعاتی طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد دردود یک سیگار، خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بی رنگ بر قالی، در خطی موهوم در دیوار

می توان با پنجه هایی خشک، پرده را یک سو کشید و دید در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش، ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده این میدان خالی را با شتابی پر هیاهو ترک می گوید

می توان بر جای باقی ماند، در کنار پرده اما کور اما کر
می توان فریاد کرد با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه دوست میدارم
می توان با زیرکی تحقیر کرد هر معمای شگفتی را
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت،
پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب پاسخی پیوسته یکسان داشت
می توان چشم تو را درپیره قهرش، دکمه بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
می توان چون آب در گودال خود خشکید
می توان زیبایی یک لحظه را با شرح، مثل یک عکس سیاه مضحک فوری، در ته صندوق مخفی کرد
می توان در قاب خالی ماندهُ یک روز نقش یک محکوم یا مصلوب یا مغلوب را آویخت
می توان با صورتکها نقطه دیوار را پوشاند
می توان با نقشهایی پوچ تر آمیخت
می توان همچون عروسکهای کوکی بود با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه دستی بی سبب فریاد کرد و گفت، آه من بسیار خوشبختم.

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی